دل شکسته عشق من برگرد |
||||||||||||||||||||
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 16:8 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
هـــــر روز صبـــــح
.
شـــماره ات را مےگـــیرم
.
زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک ...
.
حرفــــش را قــطــع مےکنم
.
صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟
.
خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟
.
مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟
.
چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم
.
من هـم خـــوبم
.
مزاحــمت نمے شوم
.
اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
من قلب چاقو خورده ام هم زنده ام هم مرده ام
خدا جون اینجایی زندگی ناجور شده
یا ببر جلو یا همین جا کات کن
یا حرکتش رو سرعت ببخش
خسته شدم دیگ اه
*************
روزها و شب ها رو به خیالش میگزورنی
میدونی کجاست/یه قدم باش فاصله داری
اما این غرور لعنتی نمیزاره بری واسش
خدا این غرور دیگ چی بود
یه عکس چشم/چشمات چقد قشنگ شدن
**************************
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
الان یه حسی هست
حسه یک ترانه ~_~ ~_~ ~_~ ~_~
امسالم مثل هر سال بدون تو تموم شد
امسالم گذشت و باز مثل هر سال حروم شد امسالم مثل هر سال نیومدی تو پیشم کم کم دارم از دوریت دیگه افسرده میشم خسته شدم از اینکه تنهایی بشینم تو کنج اتاقم هی عکساتو ببینم خسته شدم و میخوام یادم بره هستم من از همه ی دنیا دلگیرمو خستم این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم این عید واسه من روز عذابه عیدم مثل هر روز هر روز مثل دیروز من حال دلم خیلی خرابه احساس میکنم دارم دق میکنم اینجا این خونه یه زندونه این خونه و هر جا هر جا که نشونی از تو اونجا نباشه دق مرگ شدمو میخوام این دنیا نباشه احساس میکنم دیگه هیچ راهی ندارم من موندمو تنهایی با این دل زارم میسوزمو می سازم من هیچی نمیگم اما عزیزم عیدو تبریک به تو میگم این عیدو نمیخوام من عیدی ندارم این عید واسه من روز عذابه عیدم مثل هر روز هر روز مثل دیروز من حال دلم خیلی خرابه
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:59 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
من
از خودم و
این خونه لعنتی و
تنهایـــــــیم تو این ساعت و
این بغض لعنتیم خستـــــــــم
چیکار کنم خدا
با زندگی به این قشنگی ؟؟؟؟؟
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:58 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
چقدر بده تو زندگی
یه نفر باشه که همیشه سرکــــــــــوفت گذشته ها رو بهت بزنه
الان از این گذشته لعنتی دلم گرفته
با یه بغض
که با این غرور لعنتی نمیزارم بترکه
من ناامید نیستم!!!
هر شب پر از امید میخوابم...
هر شب میخوابم به امید اینکه دیگر بیدار نشوم!!!
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
دلت تنگ یک نفر که باشد !
باران ببـ ـار . . تمـ ـام خاط ـره هـ ـا را بشـ ـور . .
برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد ،
نه می توان فریاد زد
برای بعضی درد ها فقط می توان
نگاه کرد و بی صدا شکستــ ...
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:37 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
دردﮮ بـراﮮ ڪشیـدن . . . سـڪوتـﮯ بـراﮮ تـعـارف! ایـن بـزمـ هـر شـبِ خـانـﮧ ﮮ مـن اسـﭞ
乂 روزیـــــــ کٍه نٍگاهــــــمان دَر هَـــــم آمیختـــــــــ ...
میــــ خواسَتمــــــ بٍگویمَـــــ کهـــــ…
اما ســـــــــٌـکوت کَردمــــــــ
حســـــــــــ کَردمــــــــــ ،
ازنٍگاهمَــــــــــــــ ،
رازَمـ را خوانده
باشیــــ
قصه ام را به سر رساند...… کلاغ جان سوار شو! تو را هم تا خانه ات میرسانم… د
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
خیالی نیست
بگذار همه مرا پروانه ای خشک و بی روح ببینند
همین قدر که فرصت پاره کردن پیله و خارج شدن از آن را داشته ام
همین قدر که پرواز را تجربه کرده ام خود کفایت می کند
من در این پرواز تو را یافتم تو را که به وسعت همه ی دنیا می ارزید یک نگاهت
من شنیده ام که می شود
انتظار پروانه های خشک شده را
از لای کتاب خاطره ها به پرواز در آورد
و دمی آسود بر گلیم نخ نمای رویا ها
نخواهم گذاشت عاشقی گل سرخ و پروانه را کسی انکار کند به جرم و خشکی وتنهایی در عاشقی گل سرخ و پروانه طرح زخم یک پرواز را به شهادت خواهم گرفت
در یک صبح زود،
در گرگ و میش یک وداع ،
به سوی وادی مقدس،
به سوی تو،
هجرت خواهم کرد
ووسعت خاموش مردابهای بی مهتاب را ،با تو به میهمانی خدا خواهم برد...
بگذار همه بگویند رویایی بیش نیست هجرت دوباره به تو
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:19 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
جمعه 1 آذر 1392برچسب:, :: 15:16 :: نويسنده : مصطفی بافتنی
این روزها حال برگی رادارم که روی شاخه های انبوه یک درخت تنهامانده است
جای خالی دستانت راهرروزبیشتروبیشتردردستانم حس میکنم
تپش های قلبم دیوانه واربه سینه ام میکوبد
چقدرخانه بی توسوت وکوراست...
گل های اطلسی باغچه راهرروزبااشک چشمانم آب میدهم
دیگرازپرستوهای عاشقی که ازپشت پنجره نشانم می دادی خبری نیست
نگاه خسته ام هرجابه دنبالت پرمی کشد
چراغ کورسویی رادردلم هنوزبه امیدآمدنت روشن نگه داشته ام
انتظارذره ذره جانم را آب میکند...
زمزمه ای کشنده مدام آزارم می دهد.....
این جدایی پایانی ندارد.....
نمی دانی چقدرسخت است این روزهای بی توبودن.....
نمی دانی چقدرسخت است بودن وتورانداشتن .......
تنهاستاره ی من...
بی تودنیابرایم رنگی ندارد.بی توزندگی بی معناست...
کاش بدانی که هرشب باعاشقانه های تو خوابم وهرروزبه یاد نگاهت بارانی ام...
کاش حتی لحظه ای دیگرنگاهت راداشتم....
حتی لحظه ای..........
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|
||||||||||||||||||||
![]() |